طنز دفاغ مقدس
با خنده وارد شوید

پدر صلواتی

در روایت برادر جهانگیری می خوانیم: یک روز در منطقه

داشتیم والیبال بازی می کردیم. پاسور من برادری بود

که مثل بعضیها او را «پدر صلواتی» صدا می زدند. وقتی

چند بار درست پاس نداد، برگشتم و گفتم: «پدر صلواتی

دفعه آخرت باشد که اینطور پاس می دی و الاّ هرچه از

دهنم در بیاد، بهت می گم». فرمانده گردان تخریب پشت

سرم ایستاده بود. بازی که تمام شد، دستش را گذاشت

روی شانه ام و گفت: «آفرین خیلی خوشم آمد» او نمی

دانست که همه به آن بنده خدا می گویند «پدر صلواتی».

تصور می کرد من از روی توجه و با کنترل زبان او را به این

نام صدا زده ام. این شد که مرا با خودش برد به گردان تخریب.

آنقدر خوشحال بودم که نگو و نپرس. چیزی نگذشته بود

که عملیات خیبر شروع شد. برای تخریب پل «القرنه»

وارد عمل شدیم که به اسارت نیروهای بعثی درآمدم.

یک پدر صلواتی گفتن هفت سال کار دستمان داد و ما را برد و آورد.

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: دفاع مقدس، ،
برچسب‌ها:
آخرین مطالب